سفارش تبلیغ
صبا ویژن
و اما یک نفر شیرین​تر از شیرین...
 
19- آه از آن شب...

آه از آن شب...

===

پدر، آن شب اگر خوش خلوتی پیدا نمی کردی...
تو هم مادر، اگر آن شوخ چشمیها نمی کردی...

تو هم ای آتش شهوت...
شررهایی چنان برپا نمی کردی...

کنون من خود نبودم اندر این میدان...
در این میدان جنگ دیو با انسان...

که هر دم بر تنم تیغی فرود آید...
شتابان، پر شرر، براق تر، اینسان...

نمی بودم کنون در خون خود غلطان...
نمی بودم چنین درمانده و، دروا و، سرگردان...

نمی جستم به هر وادی پناهی...
یا به هر آنی نمی کردم گناهی...

ای خدای من...

چرا من اینچنین زار و زبون گشتم...
چرا درمانده و، نالان و، دون گشتم...

چه خوش باشد که الطاف تو ریزد بر سرم، چون قطرهء باران...
چو باران دل انگیز بهاران...
که طراوت می دهد بر شاخ و بر بستان...
و می بخشد طراوت، جنگل و دشت و دمن ها را...
شقایق ها و، یاس و، یاسمن ها را...

الهی...

کاش الطاف تو ریزد بر سرم چون قطرهء باران...
شوم مغروق آن، چون کس به دریای خروشان و...
شوم غرقه که تا زنده شوم این بار یک انسان...

و اینک بازتاب صحبتم با توست ای جان ِ پدر...
ای جان به قربانت پدر...

ای کاش آن شب جای آن، یک سورهء الحمد می خواندی...
و یا یک چند رکعت از نماز شب همی خواندی...
و یا یک آیهء قرآن به مادر یاد می دادی...
و یا ذکری ز بهر حق، به لبها می خراماندی...

و آنگه...

یا چنان برنامه را برپا نمی کردی...
و یا فی الحال قلب من منوّر بود با نور منیر خالق یکتا...
که نورش در همه ذرّات عالم، خود بود پیدا...
مگر در قلب تار تارتر از تاری صدها شب یلدائی من...

آه... افسوسا... دریغا... روح تنها و، پریشان خاطر من...

کاش روزی... من و تو... دست تو در دست من و... من دست در دست تو داده...
زین هیاهوها رها گردیم و... راه وادی هجر و جدائی پیش گیریم و...
رویم آنجا که هرگز کس نیابد ردپائی یا نشانی از من و... از ما...


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط رامین 96/12/25 ::: 8:48 عصر     |     () نظر