سفارش تبلیغ
صبا ویژن
و اما یک نفر شیرین​تر از شیرین...
 
21- ضیافت...

حلقه ای بر گردن من کرده، دوست... می کشد آنجا که خاطرخواه اوست... k.gif

امروز، خوب باید بگم که از اولش بد نبود... بعدش کم کم بهتر شد... راستی ما امروز از بیرون نهار سفارش دادیم... خیلی خوشحالم که این ضیافت رو گرفتیم... اشتهای خوبی واسه غذا خوردن دارم... ولی جرات نمی کنم خوشحال باشم... چون همیشه تا یه ذره خوشحال می شم ها، یهو می بینی دنیا رو سرم خراب میشه... اصلا شانس ندارم... واسه همین فقط یه لبخند ژوکند می زنم و بس...

امروز کلاس ویندوز 2000 داریم... الان 4 ماهه شروع شده... فکر کنم یه 4 سال هم مونه باشه تموم بشه، اینطور که ما حلزونی داریم پیش می ریم... h.gif

آره... خوب دیگه چی بگم... اینم از زندگی ما...

===
هیچ کس قصهء من را ننوشت...

به خزان خواهم گفت...

بنویسد رامین...

پسری بود که از تابستان...

نو بهاری می جست...

که در آمد پائیز...k.gif


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط رامین 96/12/26 ::: 11:22 صبح     |     () نظر