سفارش تبلیغ
صبا ویژن
و اما یک نفر شیرین​تر از شیرین...
 
22- کی رفته را، به زاری، باز آری؟ ...

بوی اندوه می دهد...
واژه واژهء این گفتار...

مانند غروب به خون نشستهء پائیز...
مانند سکوت به ماتم نشستهء من...

مانند عبور ساکت باران...
از کوچه های غم انگیز سرنوشت...

شاید غروب به خون آغشته را، دلیلی باشد...
و عبور باران را، بهانه ای...

ولی اشکهای دانه دانه ام را، نه...

از دور...
در انهنای نردهء مزرعه...
در انهنای جادهء تنهائی...

به انتها رسیدم...

به انتهای هستی...
به انتهای باور باطل...

به انتهای خندهء بیهوده...
به انتهای پایان...

من که نسیمی ملایم را به عالمی نمی دادم...
من که تبسمی ملیح را به جهانی نمی فروختم...

اینک چون طوفانی به سراسر وجود می وزم...
اینک چون زهرخندی به تمامی هستی هستم...

فریاد من، سکوتی سهمگین است...
و سکوتم، فریادی جگرسوز...

من می روم...
باید بروم...

شاید دگرگونه گردد روزی...
رسم و راه این چرخ غدّار...

و اگر در چنان روزی، من باشم...
تو از من نشانی نخواهی یافت...

جز سایهء خشکیده ای بر دیوار...


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط رامین 96/12/26 ::: 6:55 عصر     |     () نظر