امروز روز خوبی بود...
خدایا... امروز چه آرامشی بهم دست داده بود...
آرامشی که شاید به این زودیها به سراغم نیاد...
چه ساده میتونه منو از غصه یا شادی به حد مرگ برسونه...
امروز آسمان خاطرم آبی بود و دل سرگشته ام چون کبوتری غریبه در آسمان بی انتهای غربت به پرواز در آمد...
من هر روز سکوت تلخم را که مالامال از ناگفته هاست، به پای او می ریزم...
و نگاه بی تفاوتش را به رسم هدیه به خانه می برم...
آری من هر روز با دستانی پر به خانه می روم...
اما روزی خواهم رفت و این نگاه همیشه بی تفاوت را برای همیشه به یادگار خواهم برد و آن رفتنی است که بازگشت ندارد...
کلمات کلیدی: